نوشته هام

هرچی دلم میخاد

نوشته هام

هرچی دلم میخاد

جایی برای بودن!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

اولین تجربه معلمی!

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۲۹ ب.ظ

تابستون امسال یکی از شلوغ ترین تابستونای من بود. تا دلم میخواست روی سرم کار غیر درسی ریخته بودم؛ با این فکر که سرم گرم باشه به کار و بیکار نگردم که خدای نکرده ... . خلاصه، بگذریم! اینجوری بود که هرکی میگفت که بیا و یه کاری واسم انجام بده با پا که هیچ، با «سر» میرفتم! نمیدونم شایدم عقده‌ی واسه کنکور خوندن و دست به سیاه و سفید نزدن بود که این همه بلا سر خودم اوردم. باز هم بگذریم از این مقدمات!

نمیدونم قبل عید بود یا بعد عید بود که یکی از بچه‌های مدرسه‌مون که یه سال از ما بالاتر بود زنگ زد بهم. گفتش که میخاد با کمک بچه‌های دانشجو شده‌ی! مدرسه، یه تعدادی کلاس بذاره و به مدرس(یا همون معلم خودمون) نیاز داره...(تو خود بخوان قصه‌ی مفصل از این مجمل)... خلاصه ما هم زدیم توی فاز اینکه چیزی بلد نیستیم و از این حرفا. خلاصه بعد از چند ثانیه!(انگاری بدم هم نمیومد که پامو توی کفش معلمام کنم!)گفتم که : حالا چی داری؟؟

بنده خدا شروع کرد به لیست کردن درساش. ریاضی3 و فیزیک 3 و فیزیک 1و2 و... . دیدم که هیچ کدومش به تریپ من نمیخوره. من هرچی واسه کنکور خونده بودم هم یادم رفته بود و اگه یکی از اینا رو قبول می‌کردم باید می‌نشستم و کلی وقت میذاشتم که خودم اول یاد بگیرم بعدش تازه بیام و بتونم تدریسش کنم یا نه... توی همین فکرا بودم که... یهو به ذهنم رسید...(با عرض پوزش، این قسمت سانسور شده است). خب اینجا بود که فیزیک1و2 رو قبول کردم و خودم رو با دست خودم انداختم توی چاه!!

  • یوسف سلیمانی خورموجی

نظرات  (۱)

خوب بود؟
پاسخ:
بد نبود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی